دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

بانک

الان یاد یه چیزی افتادم، می خوام تعریف کنم ولی قبلش قول بدید بهم نخندیدهااااا.

خوب همه اطرافیانم می دونن شما هم بدونید که من با شمردن پول مشکل دارم. اگه رقم ها رُند باشه مشکلی ندارم ها اما وقتی خُرده ها هم باید حساب بشن اینجا دیگه هنگ می کنم. همیشه هم موقع شمارش یا کم میشمارم یا زیاد. برای همین وقتی مغازه میرم یا به تاکسی پول درشت می دم که برام خرد کنن هیچ وقت مابقی پولم رو نمی شمرم. چون چند بار تا حالا ضایع شدم برای همین ترجیح می دم سرم کلاه بره اما ضایع نشم.

حالا این شمردن پول یه طرف یه مبلغ بزرگ رو به عدد نوشتن و به طبع به ریال نوشتن یه طرف. چون همیشه با تعداد صفرهایی که باید جلوی عدد بذارن مشکل دارم در حالیکه به تومان نوشتن برام راحته.حالا یه جوری با این قضیه کنار میام ولی تا وقتی که رقم رند باشه. خدا نکنه که یه مبلغی خرده داشته باشه، میشه عذاب الیم برام. 

یکی دو هفته پیش رفتم کلاس آلمانی بعد از یه ترم مرخصی ثبت نام کنم. دستگاه کارت خوانشون خراب بود گفت برو بانک پول رو واریز کن. شهریه کلاس هم از 58 هزار تومن شده 73500 تومن! همین جور که داشتم میرفتم سمت بانک با خودم فکر می کردم حالا این 500 تومنش چی کارست این وسط من نمی دونم. غافل از اینکه همین 500 تومن حسابی کار دستم میده.

آقا ما رفتیم توی بانک هر کاری کردم نشد که این مبلغ رو توی فیش بنویسم دوبار هم فیش رو عوض کردم دیدم نخیر اصلا نمیشه!  دیگه با چه اعتماد به نفسی رفتم به آقا بانکی گفتم: من بلد نیستم این رقم رو بنویسم. آقا بانکی همین جور مونده بود بعد یه آقای دیگه هم که بغل دستم ایستاده بود این جوری شد. بعد منم خودم رو زدم به اون راه که اصلا انگار نه انگار. ولی دلم می خواست زمین دهن باز کنه برم توش اینقدر که خجالت کشیدم. واقعا نگاه های تاسف انگیز اون آقاها رو با تک تک سلول هام حس می کردم. اون 5 دقیقه ای که اونجا بودم ها برام 5 ساعت طول کشید واقعا بغضم گرفته بود. آخه خوب خداییش هم تا حالا برام خیلی کم پیش اومده که کارای بانکی این جوری داشته باشم.

جالب اینجاست که موقع انتخاب رشته دوره کارشناسی که بود همه به من می گفتن رشته ای رو بزن که بتونی بری توی بانک کار کنی. اما از اونجایی که من خودم رو خیلی خوب میشناسم در جا بهشون می گفتم که من اگه برم توی بانک کار کنم یه مملکت رو ورشکسته می کنم.

خلاصه اینکه اگر خواستید یه مبلغ هنگفتی رو جابجا کنید بگید من براتون این کار رو انجام میدم اینقدر که من این کار رو خیلی خوب بلدم.

نظرات 13 + ارسال نظر
آنیل یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ب.ظ http://chagchag.persianblog.ir

یاسی جوون کارای بانکی ما رو انجام میدی پلیز!؟

عزیزم ریاضیه دیگه ، بشین تو خونه تمرین کن،جدی میگم، یه کم تمرین کنی یاد میگیری ، اصلا میخوای بیا باهات خصوصی کار کنم

من هیچ وقت توی دوران مدرسه ریاضیم ضعیف نبوده اما نمی دونم چرا موقع پول شمردن هنگ می کنم

هاچ زنبور عسل یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ب.ظ http://shm88.blogfa.com

عژب تو هم که دست کمی از من نداری ولی من اوضام به وخامت اوضاع تو نیست

سیندرلا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

باور کن یکی از عللی که از کار تو محیط بیرون هراس دارم همین صفرای جلوی پولاست.
یعنی نیمتونم برگردونم.اصلا خفن منم باهاش درگیرما.چند بارم ضایع شدم.
بانگم که میرم همیشه از خانوم یا اقاهه میپرسم چنتا صفر داره چقدر میشه و اینا.

تو هم که مثل منی سیندی!

سیندرلا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ب.ظ

یاسییییییییییییی درکت میکنمممممممممممممممممممممم

بیا این دفعه دوتایی با هم بریم بانک

سما دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ http://samaiiii.blogfa.com/

عزیزم من عذر میخوام اما خندیدم
ببین یه چیزی بهت بگم که شاید مشکلت رو حل کنه اگه میخوای یه عدد رو به ریال بنویسی اول به تومن بنویس آخرش یه صفر اضافه کن اینطوری خیلی هم راحته...حالا کی وقت داری کارای بانکی منو انجام بدی؟

باشه سما خااااانوم...بخند...اگه کارای بانکیتو انجام دادم!
من که کمتر از رقم های میلیونی و میلیاردی قبول نمی کنم

بسامه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ق.ظ


اره یهو گرون کردن....
الان تو کدوم مقطع هستی؟ ب 1؟
من دارم GA3 رو تموم می کنم....

اره عزیزم ب1 هستم. باورت میشه از موقعی که من شروع کردم به آلمانی خوندن سه بار تا به حال وقفه افتاده به خاطر اینکه کلاسامون به حد نصاب نرسیده بودن. وگرنه که تا الان GA9 رو تموم کرده بودم.

بسامه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:46 ب.ظ


وای خوش به حالت...
درمورد بانک هم اصلا نگران نباش... خانم برادر من هر موقع کار بانکی داشته باشه به من زنگ می زنه که این چندتا صفر داره؟؟ تازه می گه حروفشم بگو... مثلا هفتصد و سی و پنج هزار...
darf ich etwas fragen?
haben sie ein Wörterbuch in Deutsch für den Handy?
ich kann nicht in Tabriz finden

Ich antworte dir grade auf deiner weblog.

ابراهیم سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ق.ظ http://www.namebaran.blogfa.com/

من با پول رند هم مشگل دارم ریال رو همیشه قاطی می کنم

فک می کردم فقط من با ریال و پول مشکل دارم!!!

آنیل شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://chagchag.persianblog.ir

یاسی جان، مگه پستت منتشر نشده بود، اون دیگه چجوری پریده؟ ای بابا

چه می دونم آنیل جان؟

دختر آسمونی چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.aseman1392.blpgfa.com

یاسی جون فک نکنی که فقط خودت اینجوری هستیا من که تو این جور موافع در حد فاجعه سوتی دارم. تازه از همه بدتر اینه که کارشناس حقوقی بانکم ولی هیچی از کارای شعبه سر در نمیارم. وقتی مجبور بشم برم توی باکی واقعا دست و پام رو گم می کنم.

وای نمی دونی که دوباره چند روز پیشا رفتم بانک سوتی دادم

هلال چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ب.ظ http://hiiilal.mihanblog.com/


از دست تو ...مردم از خنده!!
حالا که می خوای کمک کنی یاسی جون، من 4823608010 تومن پول دارم میشه به حروف و ریال بنویسی واسم؟
(ای بابا چقدر پولدارم من جون خودم!!!)

این رقم ها که واسه ما عددی نیست...

کیانادخترشهریوری پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ق.ظ

پس پست رمزی کو یاسی؟

همش پرید کیانا...با همه کامنت هام

ابراهیم سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:25 ق.ظ http://www.namebaran.blogfa.com/

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین…!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد